✿ پـنجـــــره ای رو بـــه خــــــدا ✿

عبادت از سر وحشت واسه عاشق عبادت نیست پرستش راه تسکینه ؛ پرستیدن تجارت نیست

هستیَم خــــــــداست...

پنجره ی آیینه ها رو به تو باز است وقتی طلوع مهربانیت بی غروب است...

و سکوت سرد زمستان، نغمه ی آهنگین چهار راه نزدیکِ "من"- "تو"- "تو" و "من" است.

آخر میدانی؟

راه ها ختم میشوند به تو و گرهِ امیدهای بسته به درگاهت در نهایت

نا امیدی، باز میشوند وقتی که زمزمه ی دل ها، تو باشی...

وقتی که موج عصیان دریای قلب، در ساحل آرامشت محو شود، ترس از غرق شدن

هیچ کسی را فرا نمیگیرد...

ای غریق نجات رویاهای سر بسته ی نافرجام قلب ها!

خدای مهربانم!

 

[ شنبه 30 آذر 1392برچسب:, ] [ 18:15 ] [ محیا ] [ ]

✿إِنَّآ أَعْطَیْنَـکَ الکَوْثَرَ✿

چادر خاکی خود را روی ماسه های بی جان کربلایت جا گذاشتم...

و دلم را در آن پوشاندم تا فقط تو آن را ببینی...

چقدر آسان روز رسیدن فرا میرسد...

وقتی که با پای پیاده مسیر راهت طی شود...

هنگامه ی دیدن بین الحرمین، قلبم چه خسته از کار می ایستد...

و آسمان...

آشفتگی ناله های مادرت را در کربلای تشنه، با کلامی از قرآن، سیراب میکند...

وقتی که فقط کوثر، ساقی عاشقانت باشد، دل دیگر چه میخواهد جز تشنگی؟...

اربعین سرور و سالار شهیدان تسلیت...

 

[ پنج شنبه 28 آذر 1392برچسب:, ] [ 11:0 ] [ محیا ] [ ]

خــــــــدایا..."یه دلنوشته ی کوتاه"

ای باران! بس است... دیگر نبار!

بگذار صدای خودم را بشنوم!

و در میان این همه، هم همه، راهم را طولانی نکنم...

و آشوب آسمان را دلیل دلگیری زمین ندانم...

خدایا...

آسودگی خیالم را، دلیل با تو بودنم بدان!

چه عاقبتی دارد این دل، که تسبیح بندگی را میخواند با ساز زیبای مهربانیت...

و چه زیباست، عالم تنهایی... وقتی که فقط تو باشی و من...

خدایا!

چه رازیست در سکوتت...

صدایم را که میشنوی، دلم میخواهد پرحرفی کنم...

 

 

[ سه شنبه 26 آذر 1392برچسب:, ] [ 10:26 ] [ محیا ] [ ]

یا حسین(ع)

سرمه ی راهت را به چشم کشیدیم و در طواف رسیدن به تو، خدایی شدیم...

معنی عشق را نمیدانستیم و با شناختنت؛ عاشق شدیم...

چه رازی در استواری سرو خمیده جا مانده، که بی حسابمان می کند از هر فکری؟...

و چه سوزی در ذکر نامت نهفته، که بی قرار عطرت میشویم ای دلتنگ غریب...

فرشته ها، فرش میکنند کوچه ها را، بس که راه رسیدن به تو، راهبندان است...

و نام تو برچسب میشود بر بالای هر دفتر انشایی، هر جا که سخن از "لاله" باشد...

راه نزدیکت غبطه ی کعبه میشود و دیدن روی زیبایت مارا، مکه نرفته، حاجی میکند...

ای ابر! این بار هم بغض گلویت را نشکن!

بگذار تشنه به کربلای دل برسیم...

"اربعین آقا امام حسین(ع) تسلیت"

 

 

[ شنبه 23 آذر 1392برچسب:, ] [ 10:47 ] [ محیا ] [ ]

به زمین برگرد...

فرشته ی کاغذی من! حجم باد، سنگین است... به دیوار تکیه بده!

رویاهایم را با خودت ببر... به آسمان... به دریا...

اشک هایم، بدرقه ی راهت...

و سکوت سنگین سقف، اوج مقصد درماندگی تو...

سلام ثابت دقیقه ها، ساز نا آرامی قلبت...

و تکرار مدام بیهودگی، خط برگشت راه نزدیکت...

دوستان خوبم، راستش حال خوبی ندارم چون...

یه مریض دارم که حالش خوب نیست.

لطفا واسش دعا کنید... دعای جمع قبوله. دعای قلب پاک قبوله...

 

[ پنج شنبه 21 آذر 1392برچسب:, ] [ 10:23 ] [ محیا ] [ ]

به انتظار نشسته ایم، بیا آقا...

فردایمان به امید آمدنت دلخوش است...

و امروزمان به حسرت دیدارت در گوشه ای نشسته...

چشمانمان، سوگوار اشک های آسمان است...

می دانی؟ "هر جمعه میبارد..."

همچون کودکی که توان حرف زدن ندارد...

و مثل تنهایی که می نالد از سوز بی هم نفسی...

گواه تنهایی شب را با آینه تضمین میکنم...

تا تاریکی مطلقش به نیم سویی انعکاس، روشن شود...

همچون دلی که به انتظار نشسته "تاریک و گاه و بی گاه روشن"...

گاه می تپد و گاه خاموش... مگر صدای رد پایت را بشنود و آرام گیرد...

 

 

[ سه شنبه 19 آذر 1392برچسب:, ] [ 10:4 ] [ محیا ] [ ]

یک استکان چای(داستان کوتاه)

سوز سرما، امانش را بریده بود...

پیر مرد بیابان نشین خمیده، آرام از جایش بلند شد.

دستان خشکیده از فرط خستگی را بالا برد... رو به آسمان

تشنه بود و گرسنه...

از خدا جز صبر، هیچ طلب نکرد...

هوا گرگ و میش بود و وقت افطار... نزدیک...

چه عالمی دارد، افطار با اشک...

و چه رازی نهفته در هم صدا بودن یک نوای آرام با باد...

چراغ های آسمان دیگر رو به خاموشی بود...

و پیر مرد از زمین اخراج شده بود...

باید آن روز را در آسمان افطار میکرد...

با یک استکان چای گرم.

 

[ جمعه 15 آذر 1392برچسب:, ] [ 11:1 ] [ محیا ] [ ]

فصل درو...

تبسم...

واژه ای کوتاه از احوال آن تکه سفالی است که قلب میخوانیمش...

 دسته های گل را به نشان دمی سرزندگی میچینم!

آخر میدانی؟ فصل، فصل درو ست...

فصل عبور از دوراهی.

عبور از گل های پیچکی، که با هم قهر اند...

اما... 

میخندند...به پهنای یک کوه که عمود ایستاده...

شاید هم به سوز صدای تپش ساعتها...دقیقه ها...

یا حتی به کوتاهی پلکان زندگی!

شاید... باید نشست و فردا را تجسم کرد...

یا ایستاد و نظر به بلندای آسمان انداخت...

و به کوچکی خود پی برد...

انتهای بیراهه در ماندگیست...

راه راست را انتخاب کن.

 

[ چهار شنبه 13 آذر 1392برچسب:, ] [ 11:34 ] [ محیا ] [ ]

نماز

پنجره ها را باز میکنم و به دنبال تک ستاره ی پر نور قبله می گردم...

خدایا! می خواهم در راستای نمازم مدت ها سجده کنم...

به پاس مهربانی تمام نشدنیت...

صدای دل نواز اذان می آید...

به وضوح خنکی نسیمی که آرام گرد و غبار صورت را می شوید...

یا شاید هم به وسعت روشنایی آفتاب درخشان!

اما... چرا نمیشنوند این نوای کوتاه صداقت را؟

یا نمیابند خود را در امواج خروشان "بی فهمی ها"

و همواره در راه تاریک خود بدنبال کور سویی دست انداز می گردند!

بلکه در میان جاده ی بن بستشان،زیر نور چراغ قرمز، دل خوش شوند به رسیدن!

قلب، همان محوطه ی صغیر بزرگ که خدا را در خود جای داده...

به نمازی می تپد و به دعایی امیدوار میشود...

ای انسان! خود را دریاب قبل از اینکه ثانیه ای دیر شود...

 

 

 

 

 

[ دو شنبه 11 آذر 1392برچسب:, ] [ 10:47 ] [ محیا ] [ ]

بهشت

"سالها دل طلب جام جم از ما میکرد / وانچه خود داشت، ز بیگانه تمنا میکرد"

 

خدای من! فرشتگانی که برای مراقبت از من فرستادی،

این بار مسیری را نشانم میدهند که ختم میشود به تو...

و رازی را به من میگویند، که تعریفش را از خودم شنیده بودند!

زندگی، دری ست که میان دوراهی قرار دارد...

به هر طرف که اشاره کنی، باز میشود...

 

 

 

ادامه مطلب را همراه من باشید...

 

 


ادامه مطلب
[ جمعه 8 آذر 1392برچسب:, ] [ 11:52 ] [ محیا ] [ ]

انتظار

امروز بر تخت بی کسی ام جلوس کن و با قلب تنهایم یکی باش

که با تو به جشن اولین روز رویاهای زیبا خواهم رفت

سر بتابان تا ببینی در این خط انتظار به بیهودگی میروم...

دیروزمان به انتظار گذشت...

امروزمان به التماس و...

فردایمان به اعتراف که حق ما از زندگی فقط انتظار بود و انتظار...

" نوشته ی بهترین دوستم: فریبا "

[ دو شنبه 4 آذر 1392برچسب:, ] [ 10:28 ] [ محیا ] [ ]

پ مثل پدر

گام هایم از روی افتخارند و یافتن مکانی برای ایستادن،با حضور تو ساده است...

کوه ها،ایستادن را از تو آموختند و آشیانه ها، از تو امنیت را...

چه مجموعه ی جالبیست " پدر به همراه مادر"

خدایا... عمری پر از برکت و سلامتی به تمام پدر و مادرهای دنیا ببخش...

پدرم... متن ها با حضور تو رنگ میگیرند و شادی ها با وجود تو تکمیل میشوند...

و خانه ها با بودن تو میخندند...

 

 

[ شنبه 2 آذر 1392برچسب:, ] [ 17:56 ] [ محیا ] [ ]

مادر

                                             میم - الف - د - ر

چهار واج زیبا،که عاشقانه به هم گره خورده اند و خیر خواهانه، به تو

می آموزند درس زندگی را در بزرگ ترین دانشکده ای بنام "قلب"...

واژه ها را که ردیف میکنم،ذهنم می ایستد از هر حرفی...

و دستانم نشانه گیر خوبیست برای رونویسی از محبتت...

آخر میدانی؟ چشمانت امید بخش چشمانم...

و دستانت، هدایت گر قدم در هر راهیست...

چگونه بنویسم از تو... که تمام رُز های بهشت در زیر پایت همچون علف بی ارزش است...

نامت را که به زبان می آورم، تمام دکلمه ها پر میشوند از طعم عاشقی

و تمام نفس ها، بند می آیند از عطر مهربانیت...

مادر مهربانم...دوستت دارم

"تقدیم به تمام مادر های دنیا مخصوصا مادر مهربان خودم"

 

 

 

 

[ شنبه 2 آذر 1392برچسب:, ] [ 11:20 ] [ محیا ] [ ]