دلــــم گـــرفتـــه تـــر از ســـال های تحمیـــلی ستـــــ ...
دزدکی هم می زنم قهوه ام را !
می بینی ؟
چه تفاوت جالبی بین من و فنجان است !
من همش می زنم...
او بیدارم می کند !
دلم گرفت ...
می شود انقدر در دلم خانه تکانی نکنی ؟
گرد گیری تمام نشد ؟
حل شدم در هبوط روز های دور از تو ...
درست مثل همان قهوه ی تلخ بدون شکر ...
دزدکی کلاف خیالم را می بافم ...
که آخرش برسم به خودت ...
چقدر بلند شده این شال گردن تزیینی !
دزدکی در را باز میکنم ...
که نکند پشت در مانده باشی ...