✿ پـنجـــــره ای رو بـــه خــــــدا ✿

عبادت از سر وحشت واسه عاشق عبادت نیست پرستش راه تسکینه ؛ پرستیدن تجارت نیست

دلــــم گـــرفتـــه تـــر از ســـال های تحمیـــلی ستـــــ ...

دزدکی هم می زنم قهوه ام را !

می بینی ؟

چه تفاوت جالبی بین من و فنجان است !

من همش می زنم...

او بیدارم می کند !

دلم گرفت ...

می شود انقدر در دلم خانه تکانی نکنی ؟

گرد گیری تمام نشد ؟

حل شدم در هبوط روز های دور از تو ...

درست مثل همان قهوه ی تلخ بدون شکر ...

دزدکی کلاف خیالم را می بافم ...

که آخرش برسم به خودت ...

چقدر بلند شده این شال گردن تزیینی !

دزدکی در را باز میکنم ...

که نکند پشت در مانده باشی ...

 

[ چهار شنبه 3 دی 1393برچسب:, ] [ 10:21 ] [ محیا ] [ ]