اللهم عجل لولیک ...
قطار را با آمدنت بیدار کن !
بگذار اینبار، سوت گوش خراشش، حکایت آمدنت باشد...
می دانی؟ اگر بیایی قول می دهم صدایش را مثل ریزش برگ ها
بر روی کاشی ایوان خانه ی مادر بزرگ، دوست داشته باشم ...
عبادت از سر وحشت واسه عاشق عبادت نیست پرستش راه تسکینه ؛ پرستیدن تجارت نیست
قطار را با آمدنت بیدار کن !
بگذار اینبار، سوت گوش خراشش، حکایت آمدنت باشد...
می دانی؟ اگر بیایی قول می دهم صدایش را مثل ریزش برگ ها
بر روی کاشی ایوان خانه ی مادر بزرگ، دوست داشته باشم ...
حرف از دریـــا شد ...
ماهی به آب بده ...
میترسم تا زمستان بعد، از گوشه ی چشمانم موج بزند ...
اینبار... بدون هیچ قانونی ...
باران می بارد...
چه افطاری ..!