سکوت
پنجره باز است...
سکوت،آرام صدایم میکند...
چه جنجالیست میان واژه ها که کم کم رو به فروغ اند...
میگوید:نمیدانی چه عذابی ست نفس کشیدن در عالم "بی هم نفسی"
و چه صدای محکمیست صدای سکوت...
آهسته و آهسته تر از قبل اوج میگیرد
به دنبال محتوای از دست رفته اش میگردد و محو میشود...
"ای ناپیدا ی خاموش،بشکن شیشه ی تاریک روز را،دیده نمیشوی"
مینویسم اما...دستانم می هراسد از بی فهمی...
کاش آفاق صدای خسته ی صبح را شنیده بود
اکنون بغضش را به امید انعکاس صدای لرزانش فرو خورده
و سکوت...باز همدم تنهاییش شده...
نظرات شما عزیزان:
وبت خیلی قشنگه گلم
ممنون از این که به وبم اومدی و نظر زیبات رو گذاشتی
بهم سر بزن
عالی بود