نماز
پنجره ها را باز میکنم و به دنبال تک ستاره ی پر نور قبله می گردم...
خدایا! می خواهم در راستای نمازم مدت ها سجده کنم...
به پاس مهربانی تمام نشدنیت...
صدای دل نواز اذان می آید...
به وضوح خنکی نسیمی که آرام گرد و غبار صورت را می شوید...
یا شاید هم به وسعت روشنایی آفتاب درخشان!
اما... چرا نمیشنوند این نوای کوتاه صداقت را؟
یا نمیابند خود را در امواج خروشان "بی فهمی ها"
و همواره در راه تاریک خود بدنبال کور سویی دست انداز می گردند!
بلکه در میان جاده ی بن بستشان،زیر نور چراغ قرمز، دل خوش شوند به رسیدن!
قلب، همان محوطه ی صغیر بزرگ که خدا را در خود جای داده...
به نمازی می تپد و به دعایی امیدوار میشود...
ای انسان! خود را دریاب قبل از اینکه ثانیه ای دیر شود...