بارانی
باران میبارد... و باز هم مرا بیاد کویر تشنه ی کربلا می اندازد...
از صدای تپش قطره های باران،بوی ناله می آید...
و عطر شرمساری...
چشمان نابینایم حال دیگر خوب میبینند...
آخر میدانی؟رد پایی را گم کرده اند...
و در زمین خیس و باران زده دنبال میگردند...
صدای موسیقی عطشان گریه ها،نوحه ای ترتیب داده به رنگ تشنگی
و صدای رد پای خسته ی عباس(ع)، میان فرات، بارانی شده...
خدای من... گشتیم ولی هر لحظه سیراب تر از کودکی بودیم...
تشنه مان کن...
نظرات شما عزیزان:
.gif)

عالی بود